تو دکه نشسته بودم داشتم مگس می یپروندم آخه به غیر از مجله چلچراغ دیگه فروش ندارم رفتم در دکه رو باز کردم هوا عوض بشه دمپایی پام بود رفتم از ممد دوتا تخم مرغ بگیرم .
برگشتم تو دکه داشتم میزاشتم تو یخچال که دیدم یه دختره تو باجه تلفن عمومی واستاده خیلی هم پریشون و نگرانه دنبال سکه میگرده در یخچال و بستم رفتم طرفش گفتم
هومن:خانم مشکلی هست.دختره: برو گمشو عوضی حالتو ندارم. منو میگی خیلی بهم بر خورد.
هومن :خانم من قصد اذیت ندارم دیدم نگرانید گفتم کاری بکنم .دختر:اه آقا خیلی میخوای کمک کنی یه 5 تومنی داری . هومن:صبر کنید الان. رفتم دکه و دوتا 5 تومنی اوردم دادم بهش و برگشتم دکه.دختره مات مونده بود .زنگ زد تو باجه کلی ناراحت شده بود انگار خبر خوبی نبود.از باجه اومد بیرون دو قدم راه رفت بعدش مثل ماست ولو شد.سریع دویدم و به کمک دو نفر اوردمش تو دکه بهش آب قند دادم بهوش که اومد از ش پرسیدم چی شده گفت دختره:خواهرش بعد 3سال با کلی دوا درمون بچه دار میشه بعدش بچه 1 ماه پیش مریض میشه می برنش دکتر .میگن باید بچه عمل بشه قلبش مورد داره. امروز عمل کردنش همین الان شنیدم که شروین زیر عمل ...و دانه های اشک میریخت پاشد خداحافظی کردو رفت.چشمم به باجه تلفن بود که پسری آمد و رفت یه تلفن زد پشت تلفن گریه میکرد مثل ابر بهار وقتی اومد بیرون حالش خوب نبود تلو تلو میخورد رفتم نزدیک و بغلش کردمبدون هیچ معطلی بغلم کرد و زد زیر گریه رفتیم تو دکه کمی که آروم شد گفت که 3 سال بود که دنبال عشقش بوده(شقایق)و بعد اینهمه مدت تازه بهش گفته بوده و تلزه باهم ارتباط پیدا کرده بودن که یه روز حال شقایق بد میشه می برنش بیمارستان تا دیروز اون خبر نداشته و آلان بهش گفتن که شقایق چند سالی بوده که یه تومور داشته و دیروزهم نذاشتن اون بره بیمارستان وحالا شقایق 3 روز بیشتر پیش آرمین نیست . ارمین حالا مثل یه مرده متحرک میمونه اونرو راهی میکنم و دلداری میدم ولی خودم بهتر از هرکسی میدونم که هیچ فایدهای ندارد در دکه رو میبندم و به خودم و این سرنوشت و این تلفن بدو بیراه میگم.
سلام ......
خیلی قشنگ می نویسی ... نزدیک بود گریه ام بگیره :(
خوشحال می شم که به من یه سری بزنی...