-
باید میرفت.....
دوشنبه 18 اسفندماه سال 1382 15:07
باید مینوشت ،چونکه نمیتوانست رو در رو با اوحرف بزند و دروغ بگوید. .قلم دستش بود ولی نمیتوانست .نمیدانست چرا، شایدهنوز نمیتوانست قبول کند که بااینکه هنوز دوستش دارد بایداز پیش او برود. قلم را زمین گذاشت و به آشپز خانه رفت .قهوه ای ریخت تا بلکه آرام شود و به اتاق بازگشت.نگاهی به ساعت انداخت 3 ساعت دیگر میرسید با مترو می...
-
تلفن های شوم
پنجشنبه 5 تیرماه سال 1382 21:15
تو دکه نشسته بودم داشتم مگس می یپروندم آخه به غیر از مجله چلچراغ دیگه فروش ندارم رفتم در دکه رو باز کردم هوا عوض بشه دمپایی پام بود رفتم از ممد دوتا تخم مرغ بگیرم . برگشتم تو دکه داشتم میزاشتم تو یخچال که دیدم یه دختره تو باجه تلفن عمومی واستاده خیلی هم پریشون و نگرانه دنبال سکه میگرده در یخچال و بستم رفتم طرفش گفتم...
-
کوچه تاریک من
پنجشنبه 1 خردادماه سال 1382 13:41
تا حال به کوچه نگاه کرده ای؟؟؟؟؟؟؟ نگاه کن,نگاه کن و بگو چه می بینی؟؟؟؟ بارها چشمانم را به کوچه دوخته ام ولی جز کودکان خسته از راه مدرسه و مادران پریشان حال از دوری طفلشان چیزی ندیدم که بگویم. اما اکنون چند روزی است که کوچه رنگی دگر است. شباهنگام لکه سفیدی کوچه را روشن کرده و سحرگاه کلافی از آتش مانند فانوسی در تاریکی...
-
آسمان دل
سهشنبه 30 اردیبهشتماه سال 1382 15:04
آسمان آبی ست ودلم رنگی دگر است امشب دنیا سرخابی ست و آسمان دلم تیره و تار است مردم سیاه اند و قلبم زرد است اکنون عشق سرخ است و دستانم سبز است امشب عشق سرخ است و تنم آبی است در دل می پرسی چگونه؟ خودم هم نمیدانم چگونه ولی فهمم که آبی آرامش دارد . سرخی هیجان و من هیچ کدام!!!!!!